معنی اسیر و گرفتار

حل جدول

اسیر و گرفتار

دربند، بندی، محبوس

دربند، بندی


گرفتار و اسیر

بندی, دربند، محبوس

عربی به فارسی

اسیر

اسیر , گرفتار , دستگیر , شیفته , دربند

فرهنگ عمید

گرفتار

اسیر، دربند، دستگیرشده،
دچار،
[عامیانه] پرمشغله،
مبتلا به سختی، رنج، و امثال آن‌ها،
[مجاز] عاشق، شیفته،
* گرفتار آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی] = * گرفتار شدن
* گرفتار ساختن: (مصدر متعدی) = * گرفتار کردن
* گرفتار شدن: (مصدر لازم)
دربند شدن، اسیر شدن،
[مجاز] دچار شدن،
* گرفتار کردن: (مصدر متعدی)
دچار ساختن،
[قدیمی] دربند کردن، اسیر کردن: گر گرفتارم کنی مستوجبم / ور ببخشی عفو بهتر کانتقام (سعدی: ۱۴۷)،
* گرفتار گشتن: (مصدر لازم) = * گرفتار شدن


اسیر

گرفتار،
بندی، زندانی،
کسی که در جنگ به‌دست دشمن گرفتار شود،

فارسی به عربی

اسیر

اسیر، سجین، عبد

لغت نامه دهخدا

اسیر

اسیر. [اَ س ْ ی َ] (ع ن تف) نعت تفضیلی از سیر. رونده تر.
- امثال:
اسیر من الامثال و اسری من الخیال. (عقدالفریدج 1 ص 121 ح).
اسیر من الخضر.
اسیر من شعر.

اسیر. [اَ] (اِخ) (رود...) نهری است به فارس، آب آن شور و ناگوار. از چشمه ٔ چک چک و چشمه ٔ مشک آویز برخاسته از بلوک اسیر گذشته به رودخانه ٔ کله وارد شود.

اسیر. [اَ] (اِخ) قصبه ٔ خرّه ٔ اسیر. رجوع به ماده ٔ قبل شود.

اسیر. [اُ س َ] (اِخ) رجوع به ابوالخیار شود.


گرفتار

گرفتار. [گ ِ رِ] (ن مف) اسیر. مبتلا. دربند:
کجا یافت خواهی تو آرامگاه
از آن پس کجا شد گرفتار شاه.
فردوسی.
چو خاقان ز نخجیر بیدار شد
به دست خزروان گرفتار شد.
فردوسی.
هر روز مرا از تو دگرگونه بلائیست
من مانده به دست تو همه ساله گرفتار.
فرخی.
خواجه بوسهل زوزنی چند سال است تا گذشته شده است و به پاسخ آنکه از وی رفت گرفتار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 175).
ای بهوی و مراد این تن غدار
مانده بچنگان باز آز گرفتار.
ناصرخسرو.
ای حجت خراسان در یمگان
گرچه به بند سخت گرفتاری.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 490).
حاسد ز دولت تو گرفتار آن مرض
کز مس کند به روی وی آهنگر آینه.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 394).
هر کس بقدر خویش گرفتار محنت است.
ابوالفرج سگزی.
گشت از دم یارچون دم مار
یعنی به هزار غم گرفتار.
نظامی.
عشق دل خواهد و زینم چاره نیست
دل بدادم چون گرفتارم بجان.
عطار.
گفته ای کم گیر جان در عشق من
کم گرفتم چون گرفتار توم.
عطار.
کی اسیر حبس آزادی کند
کی گرفتار بلا شادی کند.
مولوی.
سعدی نرود بسختی از پیش
با قید کجا رود گرفتار.
سعدی (طیبات).
هر کس بتعلقی گرفتار
صاحب نظران به روی منظور.
سعدی (طیبات).
کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست
مگر آن کس که بشهر آید و غافل برود.
سعدی (طیبات).
شکر اینکه به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی. (گلستان).
باز پرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتارکجاست.
حافظ.
گر مسلمانی نظر کن بر گرفتاران برحمت
کافر است آن کس که رحمی بر گرفتارش نباشد.
اوحدی.
|| عاشق. دلباخته. پای بند. شیفته:
مستی بهانه کردم و بیحد گریستم
تا کس نداندم که گرفتار کیستم.
حافظ.

واژه پیشنهادی

کنایه از گرفتار و اسیر

مرغ پر بُریده

مور در طاس

ترکی به فارسی

اسیر

اسیر

معادل ابجد

اسیر و گرفتار

1178

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری